Canalblog
Editer l'article Suivre ce blog Administration + Créer mon blog
Publicité
JARAGA ... Littérature et Poésie
Articles récents
Archives
22 février 2020

یک شعر از #مجموعه_شعرمرگ_لیلیا #شراره_جمشید #نشرنصیرا

 

چند سطر از خطوط گردنم

بی هیچ ترتیبی خواب های برهنه ی کبودم را بر هوا می خواند

بر لرزه های غروبی که نمی رسد

 

می چرخم بر بوهای خوشْ لفظ دورهایم

و نمی دانم از رعشه های گریخته

از رگ های ماندنی در محو رهای باد

چگونه متوازی می شوم با معرکه ی بیداری ام در ساعت 8 نگاهت

 

دَم سردی در جزئیات ناگفته بار می گیرد

می شنوی

!

بر هر طرف می ماسد

بر تنی سخت مغرور

بر بلندای هفت بندِ نی

که دم نمی زند بر نظم پیچه های نی نوا

پس کوچه ای که از نای می گذرد

همان راه بن بست نیست که حالا هست !

و کمانچه رفته است در سابقه اش دستی ببرد که انگِ نامش بشود ؟

 

من از دنیا که بی خبرم

و جایی در بی خبری ِدنیا هم _بی خبر از دنیاست

 

هر چه که بر دستم زنگ می خورد

صدای گوشیِ دستم که نیست

زنگ خالص آهن پاره ها با لحنی معترض هم می تواند باشد

و کسی که هنوز می خندد

لابد از معدن نمی داند

و یا گل های خشخاش فراوانی در بسترش روئیده اند

و من هم از سرگیجه اش

باید بچرخم یا نچرخم سرم نمی شود

 

می چرخم بر بوهای خوشْ لفظ دورهایم

که این را سرم می شود

و مدیون ساعت 8 نگاهت می شوم

که هر چه گفتم

هی

هی

زالویی جانم را می مکد

تو چشم باز نکردی

 

 

 

حالا بفهم که خوش لفظیِ حافظ شیراز منظور بود در باغ نظر

وگرنه از روسیاه کردن این شعر هم نمی گذرم

که توازن نمی گیرد

با معماری شهر سوخته

تنها ذهن باریک این سطرها رود کم آبی ست

که تن های خواب برهنه ام به آن زده اند

 

و اینک

مسأله

مسأله ی معرفت

 

این که آتش بلوط بی رمق است

و اگر برگ هایش راوی شوند

اختیارم از ترتیب وا می رود

 

و چه چیز زیر انبساط نفس های درد

روی پلک های خواب_ ساعتی آبی را کوک خواهد کرد !

دَم سردی در جزئیات ناگفته بار می گیرد

در نیمه ی دیگر شب

که مفهوم ساعت ، ساعت نمی شود

 

 

معرفت پاشویه می کند در رود باریک

و چیزی بالا می رود از نرمی ساقه های گیاه

فهمیدنی ست که رویاها قصد بر عزیمت کرده اند

 

و طیف آه بر پوست هلوییِ زن

محموله ی رنگ پریده ی انگِ نام _در زیورجبری ست

 

و اگر بهتر بشنوی

حقوق روان بشر است

که تبادل اقتصادیِ امشب را تعادل می دهد

 

و زیر آب ، کاه نمی رود

و زیر پوست آب نمی رسد

 

چیزی جلوی روزگارم به خون_ بازم می گرداند

از محله ای تا محله ای

در سطرهای بی ترتیب

ساعت ناکوک آبی یعنی بازوهای دور

همه را از گورهای زیتون به ارث برده ام

#شـــــــــــراره_جمشید

Publicité
Commentaires
JARAGA ... Littérature et Poésie
Publicité
Publicité