شعری از کتاب #ابوالملیح #شراره_جمشید
که می بینیم
که از لاشه ای محبوبوس˙ به حفظِ عمارت _
بی آسیمه به غربت ِحاد ِ چشم
آن شومیِ بخت را جلا می دهد!
▪▪▪
"به ویژه" می توانیم به آن سیه غراب _درون را به اغما برد "
▪▪▪
پسین بازدید سراغ از علف موقعیت شدید
که جُست ،
وارستن از گوشه ی ملول ست
رخصتی به شرمِ رخوت
رُستن به ناهنجاریِ زمان ،
اوجِ تعلیقِ آگاهی_به سیماچه ی ناخوشی.
دیدیند که هست؟
که وجود ، که دست برادر است
در عزلتِ تنِ ملتمس!
یا آن گوش سپارد
به طنینِ دیوارهای معذّب
دورهِ پرخاشِ زخمی فراگیر_ که دست می ساید به خراشیدن پیکره ای در بعید
▪▪▪
"علف حظ فکربرَد به استحاله ی دهان در سکوتی ستبر"
▪▪▪
زبانِ ماتم از پلشتِ حفره ها ،
منزلت می توانم
روشنای عمارت
به گردآوریِ موجوداتی بی جان وُ بو
از ستردنِ رنگ
می توانم تا حد دیگری رازی بریزم حسرت
# شراره_جمشید