Canalblog
Editer l'article Suivre ce blog Administration + Créer mon blog
Publicité
JARAGA ... Littérature et Poésie
Articles récents
Archives
19 février 2020

#محاط_به_مصروع #شراره_جمشید #نشرحکمت #Prose  

مبادا مفصل گردنده ای بگردد در این عصر افسرده ی دست هایم و چشم هایت کم شود از هر خطّی پشت خطّ ! چشمی که اعتبار می شود در گفتگوی دیدن .دستی که در پرده ی شب چرخید تا بگوید: حرف هایت را شنیده ام از دهانِ عزیمت . و عزیمت باریکه ی سطری میان کف دست ها که هی تو ،هی : " اندک آسیبی را تحمّل مکن " ، وقتی از وزش اختصاریِ نسیمی -پوست تاول می زند در هراس ! _ خطّ که عادت را می داند و آهی که در غبار پلک می درد و من که بی آگاه بر زمین افتاده و تمام شِکوه هایم پراکنده در بهبودی ِ زخم ، شربتی را نوشید و دیدم – دیدم لب هایت زیر انحناء روشن ماه روی لب هایم سرد می گشت و مقصدی در عزیمت برای وصل نیافت . دست را در پیامی به نگاهی –بی دریغی شستم . و چه چیزی کم تر از همه چیز در شکست نوشته می شد وقتی سالگردیِ خاطرم بر مدار لب های تو گردید ! حال این سان بیاد می آورم شاید -چیزی را که به نسیان سپرده بوده ام و تعویض کنم نگه داشتن دست هایی که نیست- با دست هایم که هر عصبی را در لمس دارد . درد با لذّت برافروخته ای در صدای سخت لعنت -خلسه ام را می شکست .طرح بی پروای توقّف نفس –قلب خیره ام را کفِ دست هایی نشاند که از پا تا شانه هایم آنجا که سوگواریِ مدامِ صلیب است -حوّاس بر کاسه ی سرم،مشتعل جای نهاد . آخرین حرف نجوای دست هایم بود که هر عصبی را در لمس می نواخت ...شراره جمشید / محاط به مصروع

Publicité
Commentaires
JARAGA ... Littérature et Poésie
Publicité
Publicité